آرسینوس در تاریکی و سکوت هولناک اتاق به شکست هایش در پیدا کردن دزد فکر میکرد.کم کم تصمیم گرفت که بازجویی بعدی را شروع کند.از در چوبی اتاق خارج شد وبه سالن رسید.با نگاه هایی موشکافانه مهمانان را جست و جو کرد که به ناگاه فریاد زد:
-کییییییف
به سمت کیفی کوچک در آن طرف سالن دوید وبدون توجه به نگاه های حاکی از حیرت مهمانان شروع به گشتن آن کرد.
-حتما کار خودشه...دزدناشی!فکر کرده من نمیفهمم که هورکراکس رو تو این گذاشته!خب بزار ببینم این تو چیه...عطر...عطر...بازم عطر،ای بابا عجب دزد با فرهنگی!آهان معجون جلوگیری کننده از گرفتن صدا؛اینو دیگه میخواسته چیکار!؟
ناگهان جسمی محکم با ماسک آرسینوس برخورد کرد.
-خجالت نمیکشی به اموال یه خواننده بین المللی دستبرد میزنی اونم تو روز روشن...اهم...شب تاریک.
-سلسیتنا واربک!باسلاح سرد به جون مامور قانون میفتی!؟
-سلاح سرد؟تو به یه میکروفون طلایی،کوچیک،مظلوم میگی سلاح سرد!
دقایقی بعد اتاق تاریک و نمناک بازجویی-بشین!
-ایییییش!من اصلا امکان نداره رو این صندلی زوار در رفته بشینم.از همه جاش صدای پوسیدگی میاد.چند ساله بهش آب میدید!؟
-مگه باغچه هست!میشینی یا بگم رودولف بیاد؟
-همون یارو که قمه داره؟باشه ....باشه خب چرا عصبانی میشی بیا نشستم!
سپس سلسیتنا به سمت صندلی رفت و روی آن نشست و شروع به کشیدن و صاف کردن آن به سمت میز کرد.
قژژژژژ...قژژژژ
-نام و نام خانوادگی؟
قژژژژژ....قژژژژژژژ
-چطور نمیشناسی؟فکر کنم این روزا به انداز کافی مشهور باشم.سلسیتنا واربک ساحره خوش صدا محبوب.
قژژژ...قژژ...قژژژژ
-میشه دست از سر اون صندلی لعنتی برداری!؟
سپس در کاغذ بازرسی اش نوشت:
-مجرم دارای اعتماد به نفس کاذب است.
-میدونی چیه!؟این صندلیه صدای جالبی میده انگار از کائنات شکل میگیره.
-این چیه رو چشمت زدی!؟
-عینکه ریبنه...نه روبنه...نه روبانه اصلا هرچی!شما با کارآگاه هرکول پوآرو نسبتی نداری؟
-اون دیگه چه موجودیه!؟غوله؟
-نه یه فیلمه زیبای مشنگیه در مورد یه کارآگاهه که...
-یادم نمیاد با فیل جماعت نسبتی داشته باشم.
-چقدر صدات گوش خراشه. مطمئنم از اونایی هستی که به جمله" تنها صداست که میماند" اعتقادی ندارند.
آرسینوس کاغذ هایش را صاف کرد و گفت:
-من فقط به ارباب اعتقاد دارم.
سلسیتنا اخم هایش را درهم کشید و ادامه داد:
-این خیلی بده،توباید به صدا این عنصر آرامش بخش این سمبل زندگانی و حکمت بشریت و لطف مرلینی...
آرسینوس که دیگر صبرش سر آمده بود و حوصله شنیدن چرند های ساحره را نداشت،کیف او را دوباره در دست گرفت و شروع به گشتن آن کرد.
-دنبال چیزی میگردی؟
-آره دنبال هورکراکس میگردم.
-چی چی کراس؟
-هورکراکس،جان پیچ چه میدونم...هرچی اسمشو میزاری!
-من" پیچ" تو کیفم نمیزارم.
-کاملا قانع شدم.
۳ساعت بعد
این کیفت چقدر گوده!چه طلسمی زدی رو این بیچاره!
-طلسم گسترش دهنده!میگم میخوای بی خیال شی رول داره طومار میشه!
-انگار حق با توئه.فقط این چاه بازکن به چه دردت میخوره!؟
-عع به لوازم منزل رسیدی!؟
آرسینوس:
سلسیتنا:
-ظاهرا جان پیچ این تو نیست. اما یه سوال دیگه میمونه.چیز عجیبی تو این مهمونی ندیدید بانو!؟
-این مهمونی همه چیزش عجیب بود.
آرسینوس صدایش را صاف کرد و گفت:
-مثلا؟
-کجای جهان صندلی میگه میخواد بره دستشویی؟
-اون فلیت ویک بود؛خب میتونید برید.
-صبرکن یه چیز دیگه هم عجیب بود،یه نفر داشت درمورد دزدیدن یه پیچ حرف میزد.
برق کشف شرارت درچشمان زیر نقاب آرسینوس درخشید.
-منظورتون همون جانپیچه!کی؟...کی؟ سریع بگین.
-نمیدونم صداش انقدر بد بود که بهش نگاه نکردم و ازش گذشتم.
-یعنی چون صداش بد بود تو از یه پرونده جرم بزرگ که ممکنه باعث قتل روح یک فرد بشه،گذشتی!؟
-خب آره دیگه.
-واقعا ما به کدام سو میریم!؟